قند عسل های مامان و بابا

سیزده به در...

از روزی که برگشتیم شیراز به مدت سه روز بارونی بود .واسه سیزده به در قرار بود همه ی فامیل بریم خفر .یکی از فامیل ها اتوبوسشو اورده بود که همه بایه ماشین بریم.همون روز بارون شدیدی میومد.طاها هم یه کم اب به اب شده بود و هم اسهال و گاهی استفراغ داشت . هر چی فکر کردم با بچه ی مریض خوش نمیگذه راه دور بریم .من از این سفر انصراف دادم .بنده خدا مامان جونیا و دایی مهدی که تازه از قوم رسیده بود بخاطر ما نرفتن . یه باغ تو صدرا بود که مال دوست پسر عمم بود . بنابر این قرار شد به اتفاق عمه ناهید و بچه هاش .ما و مامان جونیا.داییمهدی و خانواده ی خانمش بریم باغ. اما مگر این بارون بند میومد .به هر بدبختی بود شال و کلاه کردیم و ساعت 12 رفتیم اونجا.بیرون که ...
16 فروردين 1393

سفر به برازجان...

نفسای مامان ما روز شنبه ساعت 7 صبح به سمت برازجون خونه ی مامان بزرگ حرکت کردیم .جاده خیلی شلوغ بود حدود ساعت 11 بود که رسیدیم خونه ی مامان بزرگ.پارسا از همون اول رفت و با یاسمن و بهزاد بازی کرد و خوش گذروند .طاها جون هم که کلا اویزونه اصلا و ابدا از بغل بابا پایین هم نمیومد . بنده خدا بابا همش بچه داری میکرد حتی بغل من هم نمیومد .اینارو میگم که وقتی بزرگ شدی بدونی بابایی با تمام عشق برات پدری کرده . حتی وقتی بقیه از این رفتار طاها گله میکردن بابا با خونسردی تمام و بدون ناراحتی میگفت اشکال نداره بچمه...و صورت مثه ماهتو میبوسید . شب حنابندون  بود. ساعت 8 رفتیم و ساعت 1 خونه اومدیم . پارسا بیشتر تو مردونه بود و خیلی کم پیش ما میومد.قربون...
16 فروردين 1393

نیمه دوم تعطیلات....

عزیزای دلم امروز هشتم فروردینه.تا امروز خیلی بهمون خوش گذشته .تقریبا خونه ی اکثر فامیلو واسه عید دیدنی رفتیم . فقط یه چند تایی موندن که الان تو مسافرتن و ان شا الله بعدا بهشون سر میزنیم. فردا حنابندون و پس فردا عروسی دختر دایی بابایی هست . ان شاالله فردا بعد از نماز صبی حرکت میکنیم و چند روزی رو برازجون و بوشهر خواهیم بود .امیدوارم عکس های خوبی بتونم بگیرم و خاطراتشو واستون ثبت کنم.
8 فروردين 1393

ایام عید و عیدی...

جونم براتون بگه که این روزها همش میریم مهمونی و خیلی به شماها خوش میگذره.هم با بچه ها ی فامیل بازی میکنید و هم عیدی از بزرگترها میگیرید.تا حالا 180000 عیدی گرفتید.پارسا واسه عیدی هاش کلی نقشه کشیده و هر روز که خونه ی کسی میریم میپرسه اینجا هم عیدی میدن؟؟؟؟؟؟درسته خیلی حرف خوبی نیست ولی من دعواش نمیکنم چون خودم هم که بچه بودم عاشق عیدی گرفتن بودم . دو روز پیش خونه ی خاله معصومه و دخترشون و اقا شاپور بودیم .(همون که تو پست پیک نیک عکسشو گذاشتم).خونه ی اونا تاخیابون زند خیلی فاصله نداشت واسه همین هم از بابایی خواستیم تا مارو ببره ارگ کریمخان زند تا پارسا با اثرات تاریخی اشنا بشه .شب بود و عکسها خیلی با کیفیت نشد ولی واسه یادگاری میذام... &n...
8 فروردين 1393

عیدونه...

همون طور که قبلا هم گفتم امسال اولین سالیه که ماعید رو شیراز زندگی میکنیم.اینجا فامیل ها خیلی به هم وابسته هستن و خیلی هم به رسم و رسوم احترام میذارن. مثلا امسال پدر بزرگ من و عمو ی مامان عمو اکبری سال اولی بود که فوت کرده بودن.به احترام اونا باید کل فامیل روز اول  نوروز رو برن پیش خانوادش .ما هم روز اول رو رفتیم خونه عمو اکبری و عمه ی مامانی.روز دوم هم همه قرار بود بیان پیش اقا جون .از اونجایی که خونه ی اقا جون نزدیک خونه ی ما هست و امسال اولین سالیه که ما شیراز هستیم همه خونه ی ما هم اومدن . راستش یه کم هول شده بودم چون اولین باری بود که مهمونای  عیدونه خونمون میومدن.حدود یه 60 نفری بودن .البته بجز فامیل های پدریم . اینا مربو...
3 فروردين 1393

نوروز مبارک...

امسال هم سال تحویل رو خونه ی خودمون بودیم.اخه تا پارسال همیشه خونه ی اقا جون میرفتیم. خدایا تو این سال جدید بهترین ها رو برامون رقم بزن .خدایا تو این لحظه های زیبا که همه دور هم نشستن  بحق حضرت زهرا همه ی مریضا رو شفا بده .خدایا ظهور امام زمانمون هم برسون .خیلی دلمون واسش تنگ شده...                                       ما امسال چون پدر بزرگم سال اولی بود که به حمت خدا رفته نباید سفره هفت سین پهن کنیم .ولی من دلم نیومد واسه قند عسلا نندازم .ایشالا خدا بابابزرگ ر...
1 فروردين 1393

چهارشنبه سوری...

عزیزای دلم من اصولا از اتیش بازی متنفرم و هیچ سالی چهارشنبه سوری از خونه بیرون نمیومدم. ولی امسال به اجبار مامان جونیا و بقیه و اطمینان پیدا کردن از خطرات احتمالی رفتیم. عمه ناهید من یه کارگاه بلوک زنی نزدیک خونمون دارن که اخرش یه کلبه ی کوچیک درست کردن . تو دل کوه .جای خوبی بود و هیچ کس نزدیکمون نبود که بخوات اذیت کنه و من خیالم راحت بود.و از طرفی هم مشای بود به کل صدرا . از اونجا راحت میتونستیم اتیش بلزی های بقیه رو بی خطر ببینیم . عمه ناهید زحمت کشیده بود برای همه اش کارده درست کرده بود و خیلی تو هوای سرد چسبید.بعد هم رفتیم تو دل کوه اتیش درست کردیم .هوا تاریک بود و عکسا خیلی خوب نشد ولی برای یادگاری چند تاشو میذارم...   &nbs...
1 فروردين 1393