سیزده به در...
از روزی که برگشتیم شیراز به مدت سه روز بارونی بود .واسه سیزده به در قرار بود همه ی فامیل بریم خفر .یکی از فامیل ها اتوبوسشو اورده بود که همه بایه ماشین بریم.همون روز بارون شدیدی میومد.طاها هم یه کم اب به اب شده بود و هم اسهال و گاهی استفراغ داشت . هر چی فکر کردم با بچه ی مریض خوش نمیگذه راه دور بریم .من از این سفر انصراف دادم .بنده خدا مامان جونیا و دایی مهدی که تازه از قوم رسیده بود بخاطر ما نرفتن .
یه باغ تو صدرا بود که مال دوست پسر عمم بود . بنابر این قرار شد به اتفاق عمه ناهید و بچه هاش .ما و مامان جونیا.داییمهدی و خانواده ی خانمش بریم باغ.
اما مگر این بارون بند میومد .به هر بدبختی بود شال و کلاه کردیم و ساعت 12 رفتیم اونجا.بیرون که اصلا نمیشد بشینی مجبور شدیم بریم تو یه اتاقک کوچیک .ولی اونقدر سرد بود که همگی یخ کردیم . طاها هم که هم سردش بود و هم بی حال پدری از ما در اورد که نگو ونپرس.
به ناچار ساعت 5 برگشتیم خونه.در کل خوش گذشت ولی اگه بارون و طاها کمی اروم تر بیودن بیشتر خوش میگذشت.
اینم عکس بابا و قند عسلا و سبزه ی عیدمون که به در شد.
این عکس خوب نبود ولی غر زدن طاها رو خوب نشون میده
یادم به یه شعر قدیمی افتاد که تو سیزده به در میخوندن:
سیزده به در چهارده به تور
سال دیگه خونه ی شوهر
بچه بغل اوووم اوووم