قند عسل های مامان و بابا

سیزده به در...

1393/1/16 13:35
نویسنده : مامی حدیثه
229 بازدید
اشتراک گذاری

از روزی که برگشتیم شیراز به مدت سه روز بارونی بود .واسه سیزده به در قرار بود همه ی فامیل بریم خفر .یکی از فامیل ها اتوبوسشو اورده بود که همه بایه ماشین بریم.همون روز بارون شدیدی میومد.طاها هم یه کم اب به اب شده بود و هم اسهال و گاهی استفراغ داشت . هر چی فکر کردم با بچه ی مریض خوش نمیگذه راه دور بریم .من از این سفر انصراف دادم .بنده خدا مامان جونیا و دایی مهدی که تازه از قوم رسیده بود بخاطر ما نرفتن .

یه باغ تو صدرا بود که مال دوست پسر عمم بود . بنابر این قرار شد به اتفاق عمه ناهید و بچه هاش .ما و مامان جونیا.داییمهدی و خانواده ی خانمش بریم باغ.

اما مگر این بارون بند میومد .به هر بدبختی بود شال و کلاه کردیم و ساعت 12 رفتیم اونجا.بیرون که اصلا نمیشد بشینی مجبور شدیم بریم تو یه اتاقک کوچیک .ولی اونقدر سرد بود که همگی یخ کردیم . طاها هم که هم سردش بود و هم بی حال پدری از ما در اورد که نگو ونپرس.

به ناچار ساعت 5 برگشتیم خونه.در کل خوش گذشت ولی اگه بارون و طاها کمی اروم تر بیودن بیشتر خوش میگذشت.

 

 

 

 

اینم عکس بابا و قند عسلا و سبزه ی عیدمون که به در شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این عکس خوب نبود ولی غر زدن طاها رو خوب نشون میدهگریه

 

 

 

 

یادم به یه شعر قدیمی افتاد که تو سیزده به در میخوندن:

 

 

 

سیزده به در                   چهارده به تور

 

 

 

سال دیگه                      خونه ی شوهر

 

 

 

بچه بغل                           اوووم اوووم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

♥مامی ملودی جون ♥
17 فروردین 93 0:42
ای که همیشه وقتایی که نباید بچه هخا مریضن ئحدیث چه شعرایی میخوندیا خخخخخخخخخخ
مامی حدیثه
پاسخ
ما که نمیخوندیم .شعر مال قدیماست .قدیمیا میخوندن.
مامان پرهام
17 فروردین 93 12:48
ایشااله همیشه به شادی عزیییییزم
مامی حدیثه
پاسخ
مرسی گلم
مامان پرهام
18 فروردین 93 0:48
قندو عسلها امیدوارم که همیشه سلامت و شاد باشی و در پناه خدای مهربون به همه ی آروزهای قشنگت برسی
مامی حدیثه
پاسخ
خیلی ممنون خاله جون . ما هم برای شما بهترین هارو از خدا میخواهیم