قند عسل های مامان و بابا

سلااااااام دوباره

1395/3/16 22:20
نویسنده : مامی حدیثه
823 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عزیزای دل من .حدود یک سال از اخرین پستم میگذره.این یکسال به اندازه تمام عمری که تا حالا از خدا گرفتم حرف واسه گفتن دارم .اونقدر درگیر اتفاق های تازه و ماجرا بودیم که حتی دل و دماغ نوشتن هم نداشتم .نفس های من و بابا ....امیدهای زندگی ما...

این مدت فقط قوت وجود شما بوده که ما روزها رو سپری کردیم و با مشکلات و روزهای سخت جنگیدیم.

البته همه روزها یی که گذشت تجربه ای بود که در دفتر زندگیمون ثبت شد.

خلاصه براتون میگم....ما از خونه ی قبل اسباب کشی کردیم و اسباب و وسایلامون رو تو خونه گزاشتیم.چون هنوز خونه ریزه کارایی داشت.خودمون هم رفتیم خونه مامان جون.

اون کسی که ازش خونه رو خریدیم قول داد دو هفته ای خونه رو کامل کنه.ماشین رو هم فروختیم و برای ما خیییلی سخت بود.بعد اذ یک ماه انتظار صاحب خونه گفت من خونه رو کامل نمیکنم و خودتون باید انجام بدید.

از طرفی ما هر چه پول داششتیم واسه خونه داده بودیم از طرفی هم در به دری خودمون...زندگی یه جا    خودمون یه جا...

از طرفی هم درگیر مراسمات و برنامه های عروسی خاله طناز بودیم.همه چی سر کرده بود تو سر هم.

بابایی وام گرفت و ما شروع به کارای خونه کردیم.خیلی تلاش کردیم تا قبل از ماه رمضون تموم بشه و بریم تو خونه ولی نشد .

بابا هر روز میرفت سر کار و تا ساعت 5الی6 نمیومد .مجبور بودم خودم هر روز بیام بالا سر کارگرها با زبون روزه و گرما...

خبلی زجر کشیدیم تا تموم شد .الان که دارم مینویسم یادشم دیوونم میکنه.چون واقعا زجر بود دو ماه تموم اعصاب خردی و سرو کله با کارگر و صاحب خونه.28 تیر ماه مراسم عقد خاله طناز بود و ما همچنان گرفتار...

حدود یه 10 روز بعد از عقد خاله خونه تقریبا تموم شد .حالا فکر کنید وسایلهامون زیر گل و گچ شده بود .حدود یک هفته طول کشید تا وسایلهارو تمیز کردیم و چیدیم و بخیال خودمون راحت شدیم.

28 مرداد ماه عروسی خاله بود  . بعد از عروسی خاله دردسر جدیدی شروع شد .خونه ای که بوشهر داریم رو گزاشته بودیم واسه فروش تا بقیه پول خونه رو بدیم که متاسفانه به بازار خراب رکود خانه برخورد کردیم و خونه فروش نرفت...

همه اینا به زبون سادست .هر روز صاحب خونه هر روز بنگاه ...وای که چه سخت بود..خیلی تلاش کردیم تابتونیم خونه رو بفروشیم ولی نشد که نشد.

بعد از این همه زحمت واسه خونه معامله فسق شد .

تو این مدت بیشتر از همه بابا زجر کشید. از طرفی فشار کار از طرفی بی ماشینی .چون برای رفت و امد خییلی اذیت میشد هم هوا سرد بود و هم اینکه خونه تو و کوچه تو شیب بود .و ترردد سخت.

حدود 9 ماه بی ماشین بودیم و بالاخره تو اسفند ماه ماشین گرفتیم.

از جریان خونه  بگزریم و به شما برسیم....پارسا گل پسر خونه امسال کلاس پنجم رو پشت سر گزاشت و خدا رو شکر مثل همیشه موفق بود امسال نتونست کلاس زبان بره و عوضش  کلاس المپیاد ریاضی رفت.

طاها جوجو هم که نگو بگو بلا ما شا الله خیلی شیطون شده و حسابی همه چیو بهم میریزه.خیلی قد و یه دندست و به پارسا زور میگه..والا همه چی برعکسه داداش کوچیک زورش به بزرگه میرسهشیطان

خلاصه که فیلمی داریم ما هر روز با شما وروجک ها.

فک میکنم تا اینجا کافی باشه بقیه حرفها باشه واسه توضیح زیر عکسهاتون

 

 

دوستتون داریم خیییییلی زیاد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)