چهارشنبه سوری...
عزیزای دلم من اصولا از اتیش بازی متنفرم و هیچ سالی چهارشنبه سوری از خونه بیرون نمیومدم. ولی امسال به اجبار مامان جونیا و بقیه و اطمینان پیدا کردن از خطرات احتمالی رفتیم.
عمه ناهید من یه کارگاه بلوک زنی نزدیک خونمون دارن که اخرش یه کلبه ی کوچیک درست کردن . تو دل کوه .جای خوبی بود و هیچ کس نزدیکمون نبود که بخوات اذیت کنه و من خیالم راحت بود.و از طرفی هم مشای بود به کل صدرا . از اونجا راحت میتونستیم اتیش بلزی های بقیه رو بی خطر ببینیم .
عمه ناهید زحمت کشیده بود برای همه اش کارده درست کرده بود و خیلی تو هوای سرد چسبید.بعد هم رفتیم تو دل کوه اتیش درست کردیم .هوا تاریک بود و عکسا خیلی خوب نشد ولی برای یادگاری چند تاشو میذارم...
همه دور اتیش نشسته بودیم و چای میخوردیم
اینم ترقه بازی بابای شیطون
من خیلی از اتیش بازی میترسم و این قضیه باعث خندیدن بقیه میشد .پارسا دلش میخواست از روی اتیش بپره .من هی جیغ میزدم که نه و بقیه به من میخندیدن.خداییش کار خطر ناکیه.ولی اخر کارکار پارسا با حمایت بقیه پرید...
زردی من از تو
سرخی تو از من
اینم شعری بود که مامان جون وقتی از روی اتیش میپرید خوند
اینم از چهارشنبه ی اخر سال قند عسلا....