قند عسل های مامان و بابا

جوجه رو اخر پاییز میشمرن...

سلام به همه ی دوستان خوب و با معرفتمون وسلام به گل پسر خودم پارسا جون. میدونم این پست رو یک ماه قبل باید میذاشتم ولی خوب براتون شرایط رو گفتم.اما مهم اینه که خاطرات قند عسلا ثبت بشه. اگه یادتون باشه پارسا اخرای سال تحصیلی پدر من و جد اندر جد منو خودشو با هم در اورد...ولی خوب مثل اینکه نتیجه ی بدی نداشت .بله...امسال هم پسرم شاگرد اول شد ...به افتخارش...         امسال همراه کارنامه هایه کارت یادبود هم دادن که یه طرفش عکس بچه های کلاس به همراه معلم و مدیر مدرسه بود و یه طرف دیگش کارنامه و نمایی از حیاط مدرسه. اقای مدحت مدیر مدرسه سمت راست و خانم اسماعیلی معلم کلاستون س...
14 مرداد 1393

شیرین تر از عسل...

طاهای شیرن تر از عسلم...نمیدونم چطوری من میتونم احساساتم رو واست بگم  ...گرچه عشق مادر به بچه هاش گفتن نداره ولی من شما ها رو یه جور دیگه دوست دارم ...با نگاه کردن به شما جون میگیرم ...با خنده هاتون از ته دل میخندم جوری که هیچ وقت این خنده ها رو تجربه نکرده بودم...شیرین زبونیات که نگو و نپرس ...یه وقتایی یه چیزایی میگی که ادم باور نمیکنه از زبون تو شنیده... مدتیه جملات کوتاه میگی .اولین جمله ای که گفتی یه روز صبح بود از خواب بیدار شدی و گفتی مسود نیست؟..یعنی بابایی نیست؟اونقدر بوست کردم که یهو گقتی نکن... هر چی بهت میگیم تکرار میکنی ولی به زبون شیرین خودت... جمله ای که خیلی مبگی اینه:پاسا بدو بیا...دوست داری همش باهات بازی کنه....
14 مرداد 1393

عکس های شب اشنایی مامان و بابا...

تو رو خدا مامان رو ببخشید عکس ها رو با تاخیر میزارم.... این عکس های شبیه که تو چند پست قبل واستون نوشتم  شب اشنایی من و بابا .بابایی زحمت کشید و ما رو شام دعوت کرد الاچیق خان سرا .خیلی خوش گذشت ولی اونجا اب داشت و ما مجبور بودیمقند عسلا رو به زور رو تخت بشونیم.هر جا اب میبینن از خود بیخود میشن...                   من همیشه مجبورم قبل از حرکت به جایی از قند عسلام عکس بگیرم .چون بعدش خیلی سخته                     ممنون بابایی...
14 مرداد 1393

عکس های شاهچراغ....

اینم عکسای یه شب که رفته بودیم شاهچراغ .نمیدونم چرا اینقدر با هم عشقولانه شده بودید وسط نماز خنده ام گرفته بود طاها هی پارسا رو تو بغل میگرفت و میبوسید ...                                                 ...
14 مرداد 1393

پارک ازادی...

خوشکلای مامان قبل از ماه رمضون یه سر رفتیم پارک ازادی.قبلا که من بچه بودم این پارک واسه خودش کلاسی داشت و واسه اون موقع خیلی با حال بود منم به یاد اون روزا از بابایی خواستم تا ما رو ببره اونجا .ولی به باحالی اون وقتا نبود ولی شماها خیلی خوشتون اومد ...اینم عکساش...                                                           &...
14 مرداد 1393

عکس های تیر ماه...

عزیزای مامان  این عکسا مربوط به روزیه که باغ عمه ناهید رفته بودیم.فصل برداشت زردالو بود...                 این عکس قبل از حرکته.جلوی درب خونه         چون راه دور بود صبح زود حرکت کردیم واسه همین طاها خواب بود خاله الناز و مامان جون هم با ماشین ما اومدن                               پارسا و محمد امین پسر دختر دایی من             ...
14 مرداد 1393

عید فطر بر همه مبارک...

  خداحافظ ای ماه غفران و رحمت خداحافظ ای ماه عشق و عبادت خداحافظ ای ماه نزدیکی بر آرزوها خداحافظ ای ماه مهمانی حق تعالی خداحافظ ای دوریت سخت و جانکاه خداحافظ ای بهترین ماه الله         امسال اگه خدا قبول کنه همه ی روزارو روزه گرفتم ولی خیلی واسم سخت بود .از طرفی شیر دادن و از طرف دیگه بیرون رفتن از خونه و گرما...این اخریا واقعا کم اورده بودم (بعضی وقتا هم یواشکی به خدا میگفتم قربونت برم خدا جونم زودتر تمومش کن)البته خدا خودش از دل بنده هاش اگاهه...ولی مثله اینکه واقعا داره تموم میشه...اخ جون فرداعیده ه ه ه ه ه....................... عید همه مبارک......................
6 مرداد 1393

علت دوری ما...

سلام.سلام به دوستای عزیز تر از جانم که با وجود اینکه حتی هنوز ندیدمشون ولی خیلی دوستشون دارم.واقعا دلم براتون تنگ شده بود ...دلم واسه خنده های خوشکل ملودی جونم ...اقا پرهام عسل..و باران خوشکل خاله با اون موهای ناز و طلاییش... از اینکه نگرانتون کردم واقعا شرمندم حالا با اجازه ی دوستای گلم برم سراغ قند عسلای خودم. سلام به قند و نباتای خودم عشق های کوچیک ولی بزرگم.از اینکه مدتیه ننوشتم عذر خواهی میکنم ولی به خدا تقصیر من نبوده حالا از سیر تا پیاز ماجرا رو واستون میگم. اخرین پستی که نوشتم مال بیست خرداد بود یعنی روز اشنایی من وبابا جون.همون شب بابایی ما رو برد خان سرا و یه شام خوشمزه مهمونمون کرد و یه شب خوب و بیاد موندنی شد (عکساش...
5 مرداد 1393

برای بهترین ....

            مژده اي دل که شب نيمه شعبان آمد       بر تن مرده و بي جان جهان جان آمد بانگ تکبير نگردرهمه عالم بر پاست        همه  گويند  مگر  جلوه  يزدان   آمد   ...
22 خرداد 1393