قند عسل های مامان و بابا

زبونک شیرین عسل...

قربونت برم جوجوی من .با وجود اینکه این روزا خیلی بیقراری اما شیرین زبون تر شدی ماشالا .فکر کنم میخوای با این حرف های شیرینت منو در برابر غرغرات صبور کنی . اخه وقتی خیلی اذیت میکنی و من خسته میشم یهو یه چیزی میگی یا یه کاری میکنی که قند تو دلم اب میشه و یادم میره چی کار میکردی. بجز من و بابایی که روزی هزار بار قربونت میریم و ذوقت میکنیم هر وقت یه چیز جدید میگی داداش هم از خود بیخود میشه و کلی بوست میکنه . دیروز هم داداشی یه کاغذ اورد و کلمه هایی رو که میگی نوشت تا من امروز واست ثبت کنم .   گل...............گل ماهی ............ماهی دری ................زری(خاله زری) داداش.............داداش دوشت................گوشت ام...
23 فروردين 1393

عشق های کوچک اما بزرگ...

الهی مامان قربونتون  بره که هر روز دوست داشتنی تر از روز قبل میشید.نمیدونم ایا میتونم تو این وبلاگ از شیرینی کودکیتون اون جوری که هست بنویسم تا سالهای اینده وقتی شما بزرگ شدید و برای خودتون مستقل شدید و من دلتنگ این روز ها شدم  با خوندنشون لذت این روزها رو بیاد بیارم. فکر کنم زیباترین لذت دنیا همین بچه ها هستن .مخصوصا دوران کودکیشون که با نگاه کردن به چشمهای پاک و معصومشون امید رو در ما زنده میکنن. خدایا به حق مادر و پدر نعمت پدر و مادر شدن رو از کسی نگیر. پسرای ناز و دوست داشتنی من ... امروز که این پست رو مینویسم هر دوی شما رو حتی از وجودم از نفسم بیشتر دوست دارم.همیشه عاشقانه دوستتان خواهم داشت      &...
23 فروردين 1393

طاها ی بلا...

الهی مامان قربونت بره عروسکم.یه مدتیه خیلی بیقراری.همش میخوای بغل باشی و خیلی غر غر میکنی.از صبح ساعت 11 که بیدار میشی شروع میکنی به گریه .نمیدونم دقیقا چته بعضی وقتا هم میزنی زیر گریه و تحت هیچ شرایطی نمیذاری نزدیکت بیایم.من که فکر میکنم میخوای دندون در بیاری.اما عیبی نداره مامان با خونسردی تموم با دلت راه میام .اخه تو عزیز دلمی مامان شب ها هم اصلا خوابت نمیاد و برعکس حسابی سر حالی .مثلا دیشب ساعت 1 شب بازیت گرفته بود .اونقدر قشنگ بازی میکردی که ازت فیلم گرفتم تا وقتی بزرگ شدی ببینی. چند تا عکس هم گرفتم که واست میذارم...                   ...
21 فروردين 1393

عیدی قند عسلا...

عیدی امسال شما پسر ها همش پول بود.بجز...       این پازل چوبی که از طرف من به جوجو طاها بود و  ....             این دسته تنیس که برا ی اقا پارسا گرفتم.             اینم بازی دومینو که دایی مهدی به طاها عیدی دادو به پارسا هم پول نقد داد. کل مبلغ عیدیتون هم240000 شد که بابایی واستون گذاشت تو حسابتون. ...
18 فروردين 1393

سیزده به در...

از روزی که برگشتیم شیراز به مدت سه روز بارونی بود .واسه سیزده به در قرار بود همه ی فامیل بریم خفر .یکی از فامیل ها اتوبوسشو اورده بود که همه بایه ماشین بریم.همون روز بارون شدیدی میومد.طاها هم یه کم اب به اب شده بود و هم اسهال و گاهی استفراغ داشت . هر چی فکر کردم با بچه ی مریض خوش نمیگذه راه دور بریم .من از این سفر انصراف دادم .بنده خدا مامان جونیا و دایی مهدی که تازه از قوم رسیده بود بخاطر ما نرفتن . یه باغ تو صدرا بود که مال دوست پسر عمم بود . بنابر این قرار شد به اتفاق عمه ناهید و بچه هاش .ما و مامان جونیا.داییمهدی و خانواده ی خانمش بریم باغ. اما مگر این بارون بند میومد .به هر بدبختی بود شال و کلاه کردیم و ساعت 12 رفتیم اونجا.بیرون که ...
16 فروردين 1393

سفر به برازجان...

نفسای مامان ما روز شنبه ساعت 7 صبح به سمت برازجون خونه ی مامان بزرگ حرکت کردیم .جاده خیلی شلوغ بود حدود ساعت 11 بود که رسیدیم خونه ی مامان بزرگ.پارسا از همون اول رفت و با یاسمن و بهزاد بازی کرد و خوش گذروند .طاها جون هم که کلا اویزونه اصلا و ابدا از بغل بابا پایین هم نمیومد . بنده خدا بابا همش بچه داری میکرد حتی بغل من هم نمیومد .اینارو میگم که وقتی بزرگ شدی بدونی بابایی با تمام عشق برات پدری کرده . حتی وقتی بقیه از این رفتار طاها گله میکردن بابا با خونسردی تمام و بدون ناراحتی میگفت اشکال نداره بچمه...و صورت مثه ماهتو میبوسید . شب حنابندون  بود. ساعت 8 رفتیم و ساعت 1 خونه اومدیم . پارسا بیشتر تو مردونه بود و خیلی کم پیش ما میومد.قربون...
16 فروردين 1393

نیمه دوم تعطیلات....

عزیزای دلم امروز هشتم فروردینه.تا امروز خیلی بهمون خوش گذشته .تقریبا خونه ی اکثر فامیلو واسه عید دیدنی رفتیم . فقط یه چند تایی موندن که الان تو مسافرتن و ان شا الله بعدا بهشون سر میزنیم. فردا حنابندون و پس فردا عروسی دختر دایی بابایی هست . ان شاالله فردا بعد از نماز صبی حرکت میکنیم و چند روزی رو برازجون و بوشهر خواهیم بود .امیدوارم عکس های خوبی بتونم بگیرم و خاطراتشو واستون ثبت کنم.
8 فروردين 1393

ایام عید و عیدی...

جونم براتون بگه که این روزها همش میریم مهمونی و خیلی به شماها خوش میگذره.هم با بچه ها ی فامیل بازی میکنید و هم عیدی از بزرگترها میگیرید.تا حالا 180000 عیدی گرفتید.پارسا واسه عیدی هاش کلی نقشه کشیده و هر روز که خونه ی کسی میریم میپرسه اینجا هم عیدی میدن؟؟؟؟؟؟درسته خیلی حرف خوبی نیست ولی من دعواش نمیکنم چون خودم هم که بچه بودم عاشق عیدی گرفتن بودم . دو روز پیش خونه ی خاله معصومه و دخترشون و اقا شاپور بودیم .(همون که تو پست پیک نیک عکسشو گذاشتم).خونه ی اونا تاخیابون زند خیلی فاصله نداشت واسه همین هم از بابایی خواستیم تا مارو ببره ارگ کریمخان زند تا پارسا با اثرات تاریخی اشنا بشه .شب بود و عکسها خیلی با کیفیت نشد ولی واسه یادگاری میذام... &n...
8 فروردين 1393

عیدونه...

همون طور که قبلا هم گفتم امسال اولین سالیه که ماعید رو شیراز زندگی میکنیم.اینجا فامیل ها خیلی به هم وابسته هستن و خیلی هم به رسم و رسوم احترام میذارن. مثلا امسال پدر بزرگ من و عمو ی مامان عمو اکبری سال اولی بود که فوت کرده بودن.به احترام اونا باید کل فامیل روز اول  نوروز رو برن پیش خانوادش .ما هم روز اول رو رفتیم خونه عمو اکبری و عمه ی مامانی.روز دوم هم همه قرار بود بیان پیش اقا جون .از اونجایی که خونه ی اقا جون نزدیک خونه ی ما هست و امسال اولین سالیه که ما شیراز هستیم همه خونه ی ما هم اومدن . راستش یه کم هول شده بودم چون اولین باری بود که مهمونای  عیدونه خونمون میومدن.حدود یه 60 نفری بودن .البته بجز فامیل های پدریم . اینا مربو...
3 فروردين 1393