قند عسل های مامان و بابا

حرف های مامانی...

سلام پسرای نازم عشق های جاودانه ی من امید های شب و روزم...امیدوارم هر وقت حرف های ساده و بی الایش مامان رو میخونید دلتون پر از شادی و لبتون خنده باشه. اینکه چند وقتی چیزی ننوشتم تنبلی نبوده شیطنت طاها جوجو بوده که سیم رابط دوربینو گم کرده و من نمیتونم عکس هاتون رو بذارم. ایشالا فعلا خاطراتتون رو مینویسم بعد ایشالا عکس های نازتون هم میذارم. به سلامتی هر چی دانش اموز و معلم و کتاب و امتحان و مامانه ....مدرسه ها تموم شد .امسال وقتی مدرسه ها تموم شد و گفتن فردا دیگه نیاید من از خوشحالی داشتم بال در میاوردم.اینقدر که من خوشحال بودم پارسا نبود .خوب اینم از سال سوم .ایشالا به سلامتی پسر نازم سال دیگه میره چهارم. خیلی همه چیز زود میگذره ...
20 خرداد 1393

عکس های جوجو....

سلام جوجوی کوچولوی من .عاشقتم بخدا .اگه چشمت نکنم باید بگم خیلی نمک میریزی و این روزا شیرن کاری هات بیشتر شده .روزی هزار بار میبوسمت ولی اصلا سیر نمیشم .یه ادا اطفارایی در میاری که نگو .کلی ازت فیلم گرفتم. بعضی وقت یهو شروع میکنی به حرف زدن پست سر هم .هیچیشم معلوم نیست . هر وقت مامان جونو میبینی روتو ازش بر میگردونی و سرتو کج میکنی.مثلا خودتو لوس میکنی تا بیاد جلو و قربون صدقت بره و بغلت کنه.بعدشم سرتو میذاری رو شونش و کلی دلبری میکنی. خلاصه که خیلی ناز میکنی و من از همین الان دلم واسه زنت میسوزه.بنده خدا چقدر باید ناز بکشه...                   &nbs...
30 ارديبهشت 1393

نگفته های اردیبهشت ماه...

چند تا خبر.. اول اینکه موهای طاها رو برای بار دوم کوتاه کردیم .اینبار هم مثل دفعه ی قبل خیلی تر سید و طفلی بچم کلی گریه کرد .ولی عوضش قوجل تر شده قربونش برم خبر دوم هم اینکه مامان بزرگم اینا خونشون رو فروختن و اومدن نزدیک ما تو صدرا .خونشون کنار خونه ی مامان جونه.از تو پنجره همو میتونن ببینن. خیلی حال میده .اخه تا دو هفته دیگه دایی مهدیو بچه هاش هم میان اونا یه پنجاه متری فاصله دارن ولی بازم خیلی نزدیک میشن.وقتی اونا هم بیان دیگه جمعمون جمعه و هر روز میریم مهمونی و دد ...دودو... خبر سوم هم اینکه دارم کم کم طاها رو از شیر میگیرم.من روش شیر گرفتنم خیلی طولانیه ولی بچه اصلا اذیت نمیشه .ایشالا تو یه پست جداگانه خاطراتشو مینویسم. تو ...
23 ارديبهشت 1393

روز پدر مبارک...

  حرف آخر را برایت مینویسم ای پدر با تو بودن را دوست دارم ای پدر پدر همون کسی هست که لرزش دستش دیگه چیزی از چای توی استکان باقی نگذاشته ولی بهت میگه به من تکیه کن و تو انگار به کوه تکیه داری …           قند عسلای عزیزم به امید اون روزی که هر دوی شما پدر بشید و من از دیدن شما لذت ببرم.اون وقته که حس پدرانه رو خوب درک میکنید. درسته که من مادرم و هیچ وقت بجای بابا نیستم ولی عشق شما رو تو تمام وجودش و امید به شما رو تو چشماش میبینم.وقتی تو خلوتمون با هم از شما حرف میزنیم می بینم شما تمام ارزوهاش هستید و دیگه حتی یه ذره هم جایی واسه خودش نیست... اون شما ...
23 ارديبهشت 1393

حال و هوای این روزا و دلتنگی مامان...

عزیزدل مامان اقا پارسا سلام .امیدوارم هر وقت این پست رو میخونی سالم و شاد باشی. این چند روز که نشد بیام خیلی گرفتار بودم.همون طوری که گفتم امتحاناتت پ شروع شده و قرار بود تا چهارشنبه تموم شه ولی برنامه تغییر کرد و تا دو روز دیگه امتحانات ادامه داره. بساطی شده این امتحانات نمیدونم چرا یهو اینجوری شد. سال گذشته که  کلاس دوم بودی چون طاها تازه بدنیا اومده بود و سرم خیلی شلوغ بود تصمیم گرفتم تو درسا مستقلت کنم .یعنی خودت بنویسی خودت بخونی و من فقط نظارت کنم .همین کارو کردم و خیلی خوب نتیجه گرفنم.مشق هاتو خودت مینوشتی و درس هاتم خودت میخوندی و هر وقت ازت میرسیدم همشو جواب میدادی . امسال هم مثل پارسال تکالیف و درس هاتو خودت انجام مید...
20 ارديبهشت 1393

سالگرد وبلاگ...

هوراااااااااااااااااااااااااااااااا   بالاخره تولد بک سالگی وبلاگ قند عسلا رسید ممنون خاله نسیم که این وبلاگ رو واسمون درست کردی ایشالا بتونم تا اونجاییکه میتونم چیزی از خاطرات کودکیتون رو جا نذارم اینروزا که فرصت نمیکنم به وبلاگتون سر بزنم .چون 4 روزه امتحانات پایان سال پارسا شروع شده و حسابی مشغولیم تا ان شا الله 17 اردیبهشت که تموم شه ...
8 ارديبهشت 1393

هنر نمایی مامان...

بی کاری بد دردیه اونم واسه ما خانوما.شوشو ی گرامی که نمیذاره سر کار برم منم مجبورم یه جوری سرمو گرم کنم. این چند روزی که طاها بیقراره و اذیت میکه صبح ها بعد نماز دیگه نمیخوابم.همه ی کارهامو تا قبل از بیدار شدن طاها انجام میدم.حتی ناهار هم درست میکنم . دیروز حسابی حوصلم سر رفته بود .هوس کار دستی کردم . یادش بخیر وقتی بچه بودم عاشق کاردستی بودم و خیلی هم درست میکردم. قبلا تو اینترنت ساخت سبد با روزنامه رو دیده بودم .دست بکار شدم و این سبد رو درست کردم...           الته چون دست اول بود خیلی مرتب نشد ولی روی هم رفته بد نشده                 ...
26 فروردين 1393