قند عسل های مامان و بابا

دل ما تنگ میشود...

خوشگلای مامان من همه ی خانواده ام شیراز هستندو تقریبا شخصا در شهر شما غریب (ولی عاشق بوشهرم) هفته ی پیش من و خاله زری تصمیم گرفتیم یه جوری همدیگرو ببینیم واسه همین هم وسط بوشهر و شیراز رو واسه پیک نیک انتخاب کردیم مامان جون و اقاجون و خاله طناز و الناز ونامزد عزیزش عمو امیر هم اومدند.البته مامانی خودم و خاله شهدخت هم بودند .یه امامزاده اون جا هست به نام سید حسین .دور تا دورش همه باغ و رود خونه خیلی خوش گذشت این هم عکساش .         ...
14 ارديبهشت 1392

ادا اطفارای نی نی کوچولو...

 وا نینی خوشگله پس اون یکی چشمت کو؟   این تاتی ١ ساعته ساکت و بی حرکته.     این تاتی بیقراره نمیدونم کی داره حرصشو در میاره؟                     وای که من فدای اون خوابیدنت بشم ماااااااااااااااااااامی ...
13 ارديبهشت 1392

فروردین 92 و ما..

امسال ما اولین سالی بود که ٤ نفره بودیم . خدا رو بخاطر همه ی نعمت هایی که بهمون بخشیده سپاس . این هم داداشی های سال نو.                             این هم داداشی ها لحظه ی سال تحویل.       ما امسال به استان زیبای خوزستان سفر کردیم و این هم عکساش         این هم بابایی و پارسا گلی در قایق   این هم جیگر مامی که همش گریه می کرد و اجازه نمی داد ازش عکس بگیریم.   پارسا اماده به جنگ می شود...   ...
12 ارديبهشت 1392

دندونای جیگر طلا...

فدات بشم مامانی ٥ ماه تموم اولین دندون رو در اوردی و ما کلی ذوق از خودمون در کردیم این هم چند  تا عکس خوشکل دیگه از شما...                     ...
12 ارديبهشت 1392

ورود یه فرشته ی کوچولو به جمع خوشبخت ما...

شهریور ماه ٩١ خداوند مهربون یه فرشته به خانواده ی سه نفری ما اضافه کرد که با وجودش کلی زندگیمون رو زیبا تر از قبل کرد .پسری  زیبا و دوست داشتنی به نام طاها طاهای عزیزم  پسرک کوچکم امروز که برایت می نویسم شما ٨ ماهه هستی .شاید این مطالبی که واست میگم  برات خنده دار باشه ولی باور کن حقیقته .من قبل از شما یه بارداری دیگه داشتم که خوب قسمت نبود و از بین رفت . خیلی توی روحیه ام اثر بدی بجا گذاشت و دیگه اصلا تمایلی به بارداری نداشتم .ولی بابایی و داداشی خیلی دلشون یه نی نی می خواست حتی یادمه یه شب که رفتم تو اتاق داداش دیدم داره به خدا میگه خدایا تو رو خدا یه داداش به من بده.وقتی من دیدم اونا اینقدر مشتاقن یه شب سر نماز شب ا...
11 ارديبهشت 1392

پسر خالم چه نازه قایق برام میسازه...

        این هم پارسا و پسر خاله اش کیارش که فقط ١٦ روز با هم تفاوت سنی دارن.   پارسا ٢ روز شیر خاله زری رو خورده و واسه همین هم اونا به خودشون میگن برادرهای شیری   چه بستنی های خوشمزه ای   خوش بحال این پسر خاله ها.   ...
10 ارديبهشت 1392

پارسا کوچولو یهویی مرد میشه...

عزیز دلم همچین هم یهو مرد نشدی خیلی خاطرات هست که باید بهت بگم اما اگه بخوام واست خلاصه ی خلاصش کنم میشه این  دوران کودکی شما در خارگ گذشت . از اونجایی که هم تو با استعداد بودی ومن هم وقت کافی واسه اموزش داشتم در سن ٣سالگی سری کتاب های تاتی رو حفظ کردی .نماز خوندن هم کامل بلد بودی .تمام فیلم هاش موجود هست.٤سالت بود با بازی هپ تونستی الگو یابی ٥ تایی هارو یاد بگیری.همون موقع هم ساعت رو تونستی بخونی.از خارگ و کودکی شما خاطرات شیرینی واسه ی ما موند تا اینکه در فروردین ٨٨برای همیشه به بوشهر شهر پدرت امدیم .حدود ١ سال به مهد کودک حضرت زینب رفتی .نام مربی مهربانت که خیلی هم دوستش داشتی خانم صاحبی بود .سال بعد هم به پیش دبستانی رفتی که ...
10 ارديبهشت 1392

عکس های پارسا گلی ♥♥♥

                                                                          این عکس تولد ١ سالگی شما ست که خونه ی مامان بزرگت گرفتیم و خیلی خوش گذشت.  این جا هم ١ سال و ٧ ماهت بود خوشگلم.ببخشید عزیزم که عکسات کیفیت خوبی نداره اخه از روی البومت عکس گرفتم.  ...
10 ارديبهشت 1392

کودکی پارسا

تا 1سالگی خیلی گریه میکردی و فقط تو بغل بابایی اروم میشدی واسه همین هم الان بابایی هستی نفسم.ولی عوضش رشد خوبی داشتی وخیلی هم زبر و زرنگ.3ماهه بودی که دکتر طلاچیان ختنه ات کرد.4ماهگی اولین دندون رو در اوردی .4ماه ونیم بودی که اولین کلام رو گفتی...ادیث یعنی حدیث قربونت برم خیلی با مزه میگفتی 11 ماهگی هم راه افتادی با اون پاهای تپلی ...
8 ارديبهشت 1392