قند عسل های مامان و بابا

بی خوابی طاها...

دیشب بی خوابی به سر اقا طاها زده بود .هر کاریش میکردیم نمی خوابید من هم مجبور شدم بیارمش تو حال و باهاش بازی کنم .من هم که کلی خوابم میومد اینجوری بودم .بابایی و داداشی هم در خواب ناز                     از بس که ذوق میکردی بابایی هم بیدار کردی.قربونت برم عشق کوچولو همه چیم فدای تو دنیا رو با خنده هات عوض نمیکنم عشققققققققققققققققققققم ...
25 ارديبهشت 1392

پارسا و شبکه ی پویا...

امروز اقا پارسای گل تصمیم گرفته یه نقاشی بکشه و برای شبکه ی پویا ارسال کنه .اخه چند وقتی هست این شبکه نقاشی ها رو نشون میده و به بهترین گزینه تندیس نقاشی هدیه میکنه .پسر ما هم در صدد بدست اوردن تندیس تلاش خود را شروع کرده امیوارم موفق بشی پسرم.         این هم پیکاسو در سن 8 سالگی                     ...
22 ارديبهشت 1392

اخر هفته و خوشحالی مامانی...

روز پنج شنبه رفته بودیم واسه اقا پارسا لباس  بخریم که الحمدلله در این شهر به راحتی گیر نمیاد و ما مجبوریم چندین جا رو بگردیم تازه اگه اون چیزی که دلت میخوات گیر بیاد.ولی این دفعه برای من بد که نبود هیچ خیلی هم خوب بود .یکی از بهترین دوستانم رو که توی خوابم نمیدیدم پیدا کردم و از این بابت خیلی خیلی خوشحالم . چند وقتی هست که طاها جونم خیلی بیقرار شده . وقت در اوردن دندون های بالاش هست طفلی بچم خیلی اذیت میشه حتی این چند روزه غذا  هم درست نمی خوره . دیروز بالاخره دندونکش در اومد و مامانی خیلی خوشحال شد این  هم چند تا عکس دلبری جیگر مامان.                ...
21 ارديبهشت 1392

اخ جونمی جووووووووووون...مدرسه ها تموم شد.

امروز مدرسه ی اقا  پارسا به اتمام رسید .خودش که خیلی خوشحاله  ولی من نه از فرداست که غرغراش شروع بشه من حوصلم سر رفته . من حوصلم سر رفته .وقتی هم که کارنامه گرفت جیب بابایی خالی میشه و بابایی میشه این شکلی شوخی کردم پسرم خواستم حال و هوات عوض بشه اتفاقا خیلی هم خوشحالم چون پسرم 1 سال تحصیلی بزرگتر میشه .   این هم عکس شما با تعدادی از دوستات در پایان سال دوم دبستان.     مدرسه کو کلاس کو               تخته و گچ کجا رفت                   ...
18 ارديبهشت 1392

ارتباط پارسا با خدا...

قربون اون قد و بالات بشم مامانی .چند روز پیش که از مدرسه اومدی تا اذان ظهر رو گفتند سریع وضو گرفتی و نماز خوندی .تا حالا اصلا اجبارت نکردیم که نماز بخونی گفتیم هر وقت که خودت خواستی و دوست داشتی شروع کنی . الان هم سه روزه که خودت نماز هایت را اول وقت می خوانی.نمیدونی چقدر خوشحالم . از خدای بزرگ می خواهم همیشه سعادت صحبت با خودشو ازت نگیره .امین                                       این عکس هم یواشکی از شما گرفتم.        &...
18 ارديبهشت 1392

پارسا همدم مامان و بابا...

    من و بابایی پس از ازدواج به جزیره ی خارک رفتیم و زندگی رویایی رو شروع کردیم .جزیره ی خارک بد نبود ولی برای من و بابایی که عادت به دوری از خانواده هامون رو نداشتیم یه کم سخت بود مخصوصا برای من که تازه 17 سالم تموم شده بود .عشق من وبابایی یه عشق پاک بود که خودم کمتر بین مردم دیدم.شاید واسه همین بود که خداوند مهربون خیلی زود تو رو به ما داد.یادمه خبر بارداری رو بابا به من داد .اخه مسئول ازمایشگاه دوست بابایی بود و خواسته بود تبریک بگه .قشنگ مامان نمیدونی چقدر ما رو با وجودت خوشبخت تر کردی.روز ها می گذشت و من تو رو بیشتر از قبل احساس می کردم.دوران بارداری نسبتا راحتی رو داشتم البته شما پسر خوبی بودی خلاصه بعد از 9ماه انتظار ...
15 ارديبهشت 1392

نامه ی مامان و بابا به شکوفه های باغ هستی مان...

قبل از هر چیز باید بگویم شما هر دو امید زندگیمان هستید .من و بابایی همه ی تلاشمان را برای خوشبختی شما خواهیم کرد .این رو بدونید که ما تنها ارزویمان خوشبختی و سلامتی شماست .عشق های کوچک ما اکنون که این نامه را می نویسم شما خیلی کوچکید و مشغول بازی هایتان و من و بابایی در سن جوانیمان نگران اینده ی شما ... ان زمان که ما را پیر و از کار افتاده یافتی... اگر هنگام غذا خوردن لباسهایمان را کثیف کردیم و یا نتوانستیم لباسهایمان را بپوشیم... اگر صحبت هایمان تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکمان کن بیاد بیاور دوران کودکیت را مجبور می شدیم روزی چند بار لباس هایت را عوض کنیم.برای سرگرمی یا خوابانیدنت مجبور می شدیم بارها و بارها شعر هایی را برا...
15 ارديبهشت 1392

عکس های طاها گلی ♥♥♥

این جا شما ٤٠ روزه بودی این هم طاهای ٢ ماهه این هم تعجب یه پسمر ٢ ماه و نیمه این تاتی ریزه ریزه میخنده و عزیزه این تاتی همچی کرده تعجب از چی کرده چی دیده پشت پرده               تاتی باید بخوابه چون اخر کتابه این تاتی خواب خواب   قربون اون فیگورت خوش تیپ. ...
14 ارديبهشت 1392