ورود یه فرشته ی کوچولو به جمع خوشبخت ما...
شهریور ماه ٩١ خداوند مهربون یه فرشته به خانواده ی سه نفری ما اضافه کرد که با وجودش کلی زندگیمون رو زیبا تر از قبل کرد .پسری زیبا و دوست داشتنی به نام طاها
طاهای عزیزم پسرک کوچکم امروز که برایت می نویسم شما ٨ ماهه هستی .شاید این مطالبی که واست میگم برات خنده دار باشه ولی باور کن حقیقته .من قبل از شما یه بارداری دیگه داشتم که خوب قسمت نبود و از بین رفت . خیلی توی روحیه ام اثر بدی بجا گذاشت و دیگه اصلا تمایلی به بارداری نداشتم .ولی بابایی و داداشی خیلی دلشون یه نی نی می خواست حتی یادمه یه شب که رفتم تو اتاق داداش دیدم داره به خدا میگه خدایا تو رو خدا یه داداش به من بده.وقتی من دیدم اونا اینقدر مشتاقن یه شب سر نماز شب از خدا خواستم یه بنده پاک از بهشت بهمون ببخشه.شاید باورت نشه چند روز بعد یکی از دوستان خانوادگیمون که از سادات بزرگی هستند خواب دیده بود که جد بزرگوارش به او گفته بود تا به ما بگه مسافر کوچولویی تو راه داریم که مسافر کربلاست و باید اسمشو محمد حسین بذاریم.همین طور هم شد من شما رو باردار بودم .این خبر رو به عنوان هدیه ی تولد به بابایی دادم باید قیافشو میدیدی که چه حالی شد .
عشق کوچکم نفسم شما در روز ١٣ شهریور سال ١٣٩١ در بیمارستان سلمان فارسی بوشهر به دست خانم دکتر فریال نصیری بدنیا اومدی .مثل یه تیکه ماه ...
اومدی تا با وجودت ما رو خوشبخت تر کنی .ممنونم خدای خوب و مهربون
این اولین عکسته توی بیمارستان