قند عسل های مامان و بابا

ورود یه فرشته ی کوچولو به جمع خوشبخت ما...

1392/2/11 23:54
نویسنده : مامی حدیثه
195 بازدید
اشتراک گذاری

شهریور ماه ٩١ خداوند مهربون یه فرشته به خانواده ی سه نفری ما اضافه کرد که با وجودش کلی زندگیمون رو زیبا تر از قبل کرد .پسری  زیبا و دوست داشتنی به نام طاهاقلب

طاهای عزیزم  پسرک کوچکم امروز که برایت می نویسم شما ٨ ماهه هستی .شاید این مطالبی که واست میگم  برات خنده دار باشه ولی باور کن حقیقته .من قبل از شما یه بارداری دیگه داشتم که خوب قسمت نبود و از بین رفت . خیلی توی روحیه ام اثر بدی بجا گذاشت و دیگه اصلا تمایلی به بارداری نداشتم .ولی بابایی و داداشی خیلی دلشون یه نی نی می خواست حتی یادمه یه شب که رفتم تو اتاق داداش دیدم داره به خدا میگه خدایا تو رو خدا یه داداش به من بده.وقتی من دیدم اونا اینقدر مشتاقن یه شب سر نماز شب از خدا خواستم یه بنده پاک از بهشت بهمون ببخشه.شاید باورت نشه چند روز بعد یکی از دوستان خانوادگیمون که از سادات بزرگی هستند خواب دیده بود که جد بزرگوارش به او گفته بود تا به ما بگه مسافر کوچولویی تو راه داریم که مسافر کربلاست و باید اسمشو محمد حسین بذاریم.همین طور هم شد من شما رو باردار بودم .این خبر رو به عنوان هدیه ی تولد به بابایی دادم باید قیافشو میدیدی که چه  حالی شد .خندهتعجبخندهتعجب

عشق کوچکم نفسم شما در روز ١٣ شهریور سال ١٣٩١ در بیمارستان سلمان فارسی بوشهر به دست خانم دکتر فریال نصیری بدنیا اومدی .مثل یه تیکه ماه ...

اومدی تا با وجودت ما رو خوشبخت تر کنی .ممنونم خدای خوب و مهربونفرشته

 

این اولین عکسته توی بیمارستان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

♥ مامي ملودي جون ♥
14 اردیبهشت 92 10:57
الهي . واي كه چقدر دلم ميخواست اون روز بيام بيمارستان اما خب بوشهر نبودم


اشکال نداره عزیزم واسه بچه های بعدی بیا .خخخخخخخخخخخخ