حال و هوای ما...
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام .به همه ی دوستای عزیزمون که تو این مدت احوال جوی ما بودن.و یه سلام مادرانه گرم و عاشقانه به گل پسرای خودم.
تو این مدت که نشدچیزی بنویسم به دلایلی گرفتار بودم .اول مریضی قتد عسلا بود که دو هفته ی تموم هر دوتاشون مریض بودن وباید به هر دوتاشون رسیدگی میکردم.مخصوصا طاها که بک هفته ی تموم هیچِی نمیتوتست بخوره و خیلی بیقرار بود و از بغلم هم پایین نمیومد.به لطف خدا و دعای بقیه حالشون خوب شد.
بعد هم که مامانی مشغول به کار شد و حسابی گرفتار.
ولی قول میدم همه ی اتفاق هایی که تو این مدت افتاده رو بنویسم
دو هفته پیش شیراز برف سنگینی اومد که خیلی حال داد .اینم عکساش...
جلوی خونه ی ما خاکیه و تپه تپست .وقتی برف امد و نشست روی یکی از تپه ها که نسبتا بلند هم بود یه سر سر ه ی برفی باحال درست شد.
من و پارسا از خودمون ابتکار به خرج دادیم و یا سینی استیل از اون بالا سر میخوردیم و میومدیم پایین.
وااااااااااااااااااااااااای که چه حالی میداد
تو این عکس پارسا داره میاد پایین.از این ابتکار ما همه ی همسایه ها استقبال کردن و رفتن از خونه هاشون سینی اوردن
حالا نوبتی هم باشه نوبت طاها گلیه البته با هم اومدیم پایین
یووووووووو هووووووووووو ما داریم میایم پاییییییییییییییییییییییین
البته روی دیگری هم داشت این برف بازی .
عصر همون روز که کلی بازی کردیم پارسا دوباره هوس کرد بره بیرون . وقتی داشته از بالا میومده پایین میخوره به چند تا زن که اون پایین کله پا شده بودن.
واین هم پارسا با لب و دماغ پف کرده.خدارو شکر به خیر گذشت.
و این هم پدر زحمتکش که اخر شب مجبور شد برف روب برداره و حیاطو تمیز کنه تا بتونه ماشینو بیاره تو
خسته نباشی باباجون