چهار شنبه ی برفی...
از سه شنبه که برف شروع به باریدن کرد تا غروب چهارشنبه ادامه داشت و حسابی همه جارو سفید پوش کرد.من خودم به شخصه کلی کیف کردم
همون روز مامان جون و خاله الناز هم پیش ما بودن و بعد از ناهار رفتیم برف بازی
توی این سال هایی که پارسا دنیا اومده بودهر سال زمستون میخواستیم از بوشهر بیایم شیراز تا پارسا برف ببینه نمیشد تا پارسال که رفیم سپیدان .
پارسا واسه اولین بار برف دید و کلی خوشحال شد .ما توی پیست سپیدان بودیم که کولاک شدیدی شروع شد طوری که چشم چشمو نمیدید اونقدر ترسیده بودیم که من شخصا صد بار اشهدمو گفتم.ماشینمون زنجیر چرخ نداشت و ما هی به طرف لبه ی کوه لیز میخوردیم ولی خدا ما رو بر میگردوند.اونقدر اون روز ترسیده بودیم که قرار شد هیچ وقت پیست سپیدان نریم.
اون موقع طاها گلی فقط 4 ماهش بود وچیزی از برف و ترس نفهمید.ولی امسال وقتی بردیمش بیرون اول به برف ها که روی دستش میریختن گفت :اپ...من هم گفتم اب نیست برفه برف.
اونم یاد گرفت و میگفت :بک.قوربون اون هوشت برم گل پسرم
وقتی هم گذاشتمش زمین با صورت اومد زمین...بعدش هم کلی از خودش خندید
من و بابایی با کمک پارسا یه ادم برفی درست کردیم و از اونجایی که هویج نداشتیم از خیار استفاده کردیم.به قول مامانم ادم برفیمون خارجیه .چشماس سبزه
پارسای مهربون شال و کلاهشو داد به ادم برفی و خودش رفت از خونه یه شال و کلاه دیگه اورد
اینم چند تا عکس از حیاط و کوچمون .چهار شنبه ساعت 10 صبح: