اهای اهای ننه ...من گشنمه...
سلام به قند عسلا گل پسرا ی خوشکل خودم و یه سلام دیگه به همه ی دوست های گل و مهربونمون.
جونم براتون بگه این پست دو هفته پیشه و من مجبورم امروز بنویسم...
دو هفته پیش جمعه ناهار رو برداشتیم و به اتفاق مامان جون و خاله زری و اقا جون و مامان بزرگ و خاله شهدخت و الناز و طناز رفتیم پارک فاطمی .خیلی هوا عالی بود .قند عسلا همچین بازی میردن که نگو .اونجا هم اب داره و هم وسایل بازی .خلاصه که حسابی بازی کردن .موقع ناهار هر کاریشون کردیم هر دوتاشون نیومدن سر سفره و مشغول بازی بودن .منم واسشون غذا برداشتم که هر وقت گرسنه شدن بدم بخورم ...
تا اینکه قند عسلا گرسنه شدن و اومدن سمت من . از اونجایی که غذا خورشت قیمه بود من برنج و خورشت رو با هم قاطی کردم و گرمش کردم .طاها دیگه طاقت نداشت و مرتب میگفت بده ...بخورم ..تا من واسه ی پارسا غذا رو ریختم تو بشقاب طاها قاشق رو گرفت و اینجوری شد.......
** ** ** **
طبق معمول:مامان عکس نگیر.............
از سر ته دیگش هم دست بر نمیداشت....
** ** ** **
اینم قبل از حرکت تو حیاط خونه...
راحت باش عزیییییییییییییییییییزم..وقتی شکمش سیر میشه اینجوری مظلوم میشینه تا بخوابونمش...
بعد از خواب هم با عصای خاله شهدخت بازی میکنه...
این عکسا هم مربوط به هفته ی گذشتست داشتم تو حیاط روفرشی و قالیچه میشستم که قند عسلا هم اومدن و اب بازی کردن .بعد هم دراز کشیدن تا گرم بشن.
منم رفتم از خونه شامپو و صابون اوردم و کلا حمومشون دادم .اینجا هم دیگه تمیز شدن و دارن میرن خونه