ماهگرد قند عسلا....
خوشکلای من سیزدهم ماهگرد تولدتون بود من و بابایی عاشقتونیم خیلی زیاد ای کاش میتونستید احساس ما رو نسبت به خودتون درک کنید .
پارسا 103 ماهه(8 سال و 7 ماه)و طاها کوچولو18 ماهه(1 سال و 6 ماه)
روز سه شنبه به اقا جون زنگ زذم و قرار شد بیاد دنبالمون تا بریم واکسن 18 ماهگی طاها گلی رو بزنیم .طفلی بچم با چه ذوق و شوقی رفت ولی با چه حالی برگشت.خیلی گریه کرد .الهی مامان بمیره نفس کوچولوی من هی دستاشو بوس میکرد فکر میکرد اگه بوسش کنه دردش خوب میشه.
خیلی زود اروم شد و اومدیم خونه تا یه 1 ساعتی خیلی خوشحال و اروم بنظر میومد ولی وقتی خوابید یه دو ساعتی بعدش تو خواب شورع کرد به گریه و میگفت دست دست یعنی دستم درد میکنه ....
تا فرداش اصلا راه نرفت و یه گوشهای مظلوم نشسته بود .اخ که چقدر بی صدا مکیشن بچه ها وقتی حال ندارن...
خدا رو شکر از دیروز ظهر حالش بهتر شد و شروع کرد به شیطونی......
ایشالا همیشه همه ی بچه ها سالم باشن و تا میتونن اتیش بسوزونن
(طاها الان که این پستو مینویسم داری نانا میخوری و با دستات چشمامو داری از کاسه در میاری.اخه این چه کاریه مامان ....وبلاگ نویسی با اعمال شاقه)
اینم عکسای قند عسلا....
این عکسا هم مال روز جمعست که با ماملن جونیا و خاله زری اینا رفته بودیم پارک بعثت
بازم که بابای مراقب شماست گل پسر......
اینم پارسا پسر که واقعا عکس گرفتن ازش کار حضرت فیله.این جا هم شانسی نشسته بود رو زمین استراحت کنه که من تونستم عسک بگیرم