قند عسل های مامان و بابا

ماهگرد قند عسلا....

1392/12/15 14:49
نویسنده : مامی حدیثه
339 بازدید
اشتراک گذاری

خوشکلای من سیزدهم ماهگرد تولدتون بود قلبقلبمن و بابایی عاشقتونیم خیلی زیاد ای کاش میتونستید احساس ما رو نسبت به  خودتون درک کنید .

پارسا 103 ماهه(8 سال و 7 ماه)و طاها کوچولو18 ماهه(1 سال و 6 ماه)

هوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهورا

روز سه شنبه به اقا جون زنگ زذم و قرار شد بیاد دنبالمون تا بریم واکسن 18 ماهگی طاها گلی رو بزنیم .طفلی بچم با چه ذوق و شوقی رفت ولی با چه حالی برگشت.خیلی گریه کرد .الهی مامان بمیره نفس کوچولوی من هی دستاشو بوس میکرد فکر میکرد اگه بوسش کنه دردش خوب میشه.ماچ

خیلی زود اروم شد و اومدیم خونه تا یه 1 ساعتی خیلی خوشحال و اروم بنظر میومد ولی وقتی خوابید یه دو ساعتی بعدش تو خواب شورع کرد به گریه و میگفت دست  دست یعنی دستم درد میکنه ....

تا فرداش اصلا راه نرفت و یه گوشهای مظلوم نشسته بود .اخ که چقدر بی صدا مکیشن بچه ها وقتی حال ندارن...

خدا رو شکر از دیروز ظهر حالش بهتر شد و شروع کرد به شیطونی......

ایشالا همیشه همه ی بچه ها سالم باشن و تا میتونن اتیش بسوزونننیشخند

(طاها الان که این پستو مینویسم داری نانا میخوری و با دستات چشمامو داری از کاسه در میاری.اخه این چه کاریه مامان ....وبلاگ نویسی با اعمال شاقه)

 

 

اینم عکسای قند عسلا....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عشق که میگن همینه♥♥           heart clipart graphics

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 این عکسا هم مال روز جمعست که با ماملن جونیا و خاله زری اینا رفته بودیم پارک بعثت

 

 

 

 

 

 

 

 

بازم که بابای  مراقب شماست گل پسر......

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینم پارسا پسر که واقعا عکس گرفتن ازش کار حضرت فیله.این جا هم شانسی نشسته بود رو زمین استراحت کنه که من تونستم عسک بگیرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

♥مامی ملودی جون ♥
16 اسفند 92 1:56
خداروشکر که زیاد اذیت نشده برای واکسن انشا الله راحت شدی تا مدرسه
مامی حدیثه
پاسخ
اره .اگه خدا بخوات راحت شدم
مامان پرهام
17 اسفند 92 14:17
خداحفظشون کنه
مامی حدیثه
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان پرهام
20 اسفند 92 10:53
به گمانم بزرگترین دارایی ِ زندگی ِ آدمیزاد، همین دوست های دیده و نادیده، دوست های مجاز، دوست های واقعی هستند...همین دوست هایی که برایت پیغام می گذارند...که اعلام می کنند حواس شان به تو هست... همین دوست ها که با دو سه خط پیغام نشان می دهند چقدر دل شان پی ِ تو ، دل ِ تو و درد ِ توست...که چقدر خوب تو را می خوانند...همین دوست ها که پیگیرند...که نباشی دلگیرند... همین دوست ها که دلتنگ ات می شوند و بی مقدمه برایت می نویسند...وقت هایی دو سه خط شعر می فرستند...که بدانی خودت...وجودت...خوب بودن حال و احوالت برای کسی مهم است... آدمیزاد چه دلخوش می شود گاهی، با همین دو سه خط نوشته...دو سه خط پیغام، از دوستی آن سر ِ دنیا...حس ِ شیرینی ست که بدانی بودن ات برای کسی اهمیت دارد، نبودن ات کسی را غمگین می کند...وقت هایی هست که می فهمی حتی اگر دلت پُر درد است، باید بخندی و شاد باشی، تا دوستت را، جان ِ دلت را، غمگین نکنی... خواستم بگویم که چقدر این دارایی های زندگی ام، این دوستان ِ دیده و نادیده، برایم پُر ارزش ند...که چقدر خوب است دارمشان... عزیزم پرهامو ببوس
مامی حدیثه
پاسخ
وای دوست جونی چقدر قشنگ نوشتی .واقعا همین طوره که میگی .منمدلخوش به همین ارتباط ها هستم
محبوبه مامان پرهام
22 اسفند 92 14:53
سلام چه پسر نااازی دیدی چه زود اومدم , لینک شدی عزیزم
مامی حدیثه
پاسخ
سلام.خوش اومدی عزیزم