شب چله ی سال 92....
تو این سال هایی که من و بابایی با هم بودیم هیچ سالی شب یلدا بهم خوش نگذشت .به نظر من شب یلدا قشنگیش و با شکوهیش به خودن میوه و اجیل های رنگارنگ نیست .شکوهش در دور هم بودنه.
امسال هم قرار بود خاله زری اینا و ما بریم خونه ی اقا جونی و همه دور هم باشیم . ولی خاله زری اینا به یک خواستگاری فل فور دعوت شدن و نشد بیان اما قراره اخر هفته دوباره دور هم جمع بشیم و خوش بگذرونیم.
دیشب رفتیم خونه ی اقا جون و دور هم بودیم و خوش گذشت .طاها گلی همش ادا اطفار در میاورد و همرو میخندوند. بمیرم که پارسا جونم از اول تا اخرش مشق نوشت حسابی هم کفری شده بود و هی به خانم معلمشون...میگفت
خاله الناز هم واسه هممون فال حافظ گرفت .جالب اینجاست تو فال پارسا گفت ...اینقدر عصبانی و ناراحت نباش سختی ها به پایان میرسد و تو اسوده خواهی شد
اینم چند تا عکس از دیشب....
داداشی به زور گرفتتش تا من بتونم عکس بگیرم