پارسا همدم مامان و بابا...
من و بابایی پس از ازدواج به جزیره ی خارک رفتیم و زندگی رویایی رو شروع کردیم .جزیره ی خارک بد نبود ولی برای من و بابایی که عادت به دوری از خانواده هامون رو نداشتیم یه کم سخت بود مخصوصا برای من که تازه 17 سالم تموم شده بود .عشق من وبابایی یه عشق پاک بود که خودم کمتر بین مردم دیدم.شاید واسه همین بود که خداوند مهربون خیلی زود تو رو به ما داد.یادمه خبر بارداری رو بابا به من داد .اخه مسئول ازمایشگاه دوست بابایی بود و خواسته بود تبریک بگه .قشنگ مامان نمیدونی چقدر ما رو با وجودت خوشبخت تر کردی.روز ها می گذشت و من تو رو بیشتر از قبل احساس می کردم.دوران بارداری نسبتا راحتی رو داشتم البته شما پسر خوبی بودی
خلاصه بعد از 9ماه انتظار در 13 مرداد سال 1384 در بیمارستان سلمان فارسی بوشهر به دست خانم دکتر برابی همدم تنهایی های مامان و بابا بدنیا اومد و با خودش عشق دیگه ای به زندگی ما اورد.همه خوشحال بودن حتی پدر بزگ خدا بیامرزت تو خواب عمه اومده بود و گفته بود که چقدر خوشحاله شما اولین نوه در خانواده ی خودم و اولین نوه ی پسر در خانوادهی بابا هست
این جا شما 2 ماهتونه با اون لپای تپلی قربونت برم مامانی
این هم عکس 7ماهگی اقا پارسای گل
خیلی عکس داری ولی همش تو البومته من فقط تعدادی شو واست میزارم