نامه ی مامان و بابا به شکوفه های باغ هستی مان...
قبل از هر چیز باید بگویم شما هر دو امید زندگیمان هستید .من و بابایی همه ی تلاشمان را برای خوشبختی شما خواهیم کرد .این رو بدونید که ما تنها ارزویمان خوشبختی و سلامتی شماست .عشق های کوچک ما اکنون که این نامه را می نویسم شما خیلی کوچکید و مشغول بازی هایتان و من و بابایی در سن جوانیمان نگران اینده ی شما ...
ان زمان که ما را پیر و از کار افتاده یافتی...
اگر هنگام غذا خوردن لباسهایمان را کثیف کردیم و یا نتوانستیم لباسهایمان را بپوشیم...
اگر صحبت هایمان تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکمان کن
بیاد بیاور دوران کودکیت را مجبور می شدیم روزی چند بار لباس هایت را عوض کنیم.برای سرگرمی یا خوابانیدنت مجبور می شدیم بارها و بارها شعر هایی را برایت بخوانیم...
وقتی بی خبر از پیشرفت ها و دنیای ان روز سوالاتی می پرسیم با تمسخر به ما ننگر و عصبانی نشو.
وقتی پاهایمان توان راه رفتن ندارند دستانت را به ما بده همانگونه که تو اولین قدمهایت را در کنار ما برداشتی .
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستیم ناراحت و عصبانی نشو یاریمان کن همانگونه که ما یاریت کردیم .
کمک کن تا با یاری و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانیم...
عاشق همیشگی شما
مامان و بابا