قند عسل های مامان و بابا

اغاز سال 1394 مبااااارک...

1394/1/20 10:54
نویسنده : مامی حدیثه
893 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به همه .به قند عسلا ...به دوستای گلمون و به سال نو ...امیدوارم سال خوب و پر برکتی برای همه باشه و همه سالم و تندرست باشند .ان شاالله.

خوب بریم سر خاطرات...متاسفانه دوربین هنگ کرده فعلا عکس نداریم خطااما بزودی میزارم...

خوب ما برای تعطیلات امسال تصمیم گرفتیم بریم و در کنار خانواده بابایی باشیم .خیلی دلمون تنگ شده بود .قرار بود خانواده بابا سال تحویل مرقد بی بی حکیمه باشن .ایشون خواهر امام رضا (ع) هست که درنزدیکیه گچساران میان یک کوه هست .خیلی باصفاست .قبلا دو بار دیگه رفته بودیم وقتی پارسا کوچولو بود.

قرار شد ما از شیراز بریم بی بی حکیمه و خانواده بابا از برازجون...ما روز جمعه ساعت8 صبح حرکت کردیم هوا بارونی بود و جاده خیلی خیلی خوشکل .یه کم جادش بده همش پیچ داره و خیلی تنگه واسه همین بابایی خیلی اروم میرفت .طاها گلی هم که کلا بد ماشینه میون راه حالش بد شد طفلی میگفت مامان دلم درد میکنه میخات بیاد بیرون...

اما خدا رو شکر تا رسیدیم اونجا حالش خوب شد.حدود ساعت 2 ظهر رسیدیم .خانواده ی بابایی زودتر از ما رسیده بودن و خونه هم گرفته بودن و همه چی اماده بود .

بعد از ناهار بابایی خوابید و طاها که جای جدید اومده بود مشغول جستجوی مکان شد .پارسا گلی هم با بقیه رفتن زیارت .وقتی بابا بیدار شد ما هم رفتیم زیارت و نماز هم همون جا خوندیم لحظه ی سال تحویل امسال چون نیمه شب بود همه خوابیدند از جمله بچه ها منم به اتفاق عمه ها و دختر خاله های بابا نیمه شب رفتیم مرقد و سال تحویل اونجا بودیم.

من دلم نیومد واسه بچه ها سفره هفت سین درست نکنم واسه همین یه سفره ی کوچولو درست کردم و با خودم بردم همون شب قبل از سال تحویل اوردمش و از اونجایی که تولد عمه سارا هم بود یه جشن خودمونی ترتیب دادیم.فردا ی همون روز برگشتیم برازجونو از فرداش مهمانیهامون هم شروع شد اول خونه عمو محمد بعد خونه عمه سارا بعد هم خونه عمه سمیرا و دایی بابا دایی غلام.بعد هم رفتیم بوشهر خونه خاله نسیم و اقای رییسی و بعد هم برگشتیم برازجون و پیش اقای بهرهور و خانومش رفتیم.خلاصه یه سفر کوتاه و کامل روز جمعه 7 فروردین هم برگشتیم شیراز و به دیدن خانواده ی بنده رفتیم .این 13 روز کلا بابا مرخصی داشت و مثلا میخاست استراحت کنه ولی خداییش فقط وقتی خواب بود میتونست استراحت کنه طاها خیلی اذیت میکرد و میگفت فقط بابا بیاد حسابی کلافمون کرده بود.خطا

ولی در کل تعطیلات به هممون خوش گذشت .

 

 

 

 

این چند تا عکی مربوط به روز پنج شنبه 28 اسفند هست .این عکسای صبح هست عصر هم تولد عمو سعید

 

 

 

 

 

 

 

باور کن این چند تا عکس رو حدود نیم ساعت گرفتم همش روشو بر میگردوند و نمیذاشت ازش عکس بگیرم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حالا عکس های سفر.......

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عزیز دل من خیلی بد ماشین هستی این جا معلومه حال نداری سکوت

 

 

 

 

 

 

 

 

اینم سفره هفت سین مسافرتیمونقه قههالبته همه تعریف میکردن و میگفتن قوجل شدهخندونک

 

 

 

 

 

 

 

 

 

طاها خیلی خسته بود و گریه میکرد حتی نشد یه دونه عکس هم ازش بگیرم

 

 

 

 

اینم مربوط به روز شنبه هست تو راه برگشت به برازجون

 

 

 

 

 

 

 

 

خونه ی عمه سارا...

 

 

 

 

خونه عمه سمیرا...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خونه خاله نسیم...

 

 

 

 

این عکس مثلا کنار دریاست اما تاریکخندونک

 

 

 

 

 

 

 

شب همون روزی که خونه خاله نسیم بودیم فهمیدیم تولد ناهید جون (مامان خاله نسیم) هست بدین ترتیب تصمیم گرفتیم شب رو بریم اون سفره خانه ای که عمو عیسی اون جا اجرای زنده داره .ما هم یه کیک کوچولو خریدیم و رفتیم .الهی قربونش برم ملودی جوجو عاشق شمع و کیکه .تا میخواستیم شمعی رو روشن کنیم زود فوتش میکرد .بالا خره شمع ها رو روشن کردیم ولی وقتی ناهید جون فوت کرد خاموش نمیشد همه فوت میکردن شاید خاموش شه ...اینطوری شد که کیک اینجوری شد...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینم عکسای جادست وقتی داشتیم برمیگشتیم شیراز

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تشریف بیارید          ادامه مطلب

 

 

 

اینم مال شب دوازدهم فروردین هست که رفته بودیم حافظ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سیزده به در امسال یه کمپ تفریحی بود که مختص فرهنگیان بود .به اتفاق مامان جونیا مامان بزرگ خانواده عمو سعید و چهار تا از خانواده مامان بزرگ و خاله زری رفتیم خیلی خوش گذشت.و تا تونستید شیطونی کردید

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این عکس ها ی صبح هست .قبل از ظهر دوربین خراب شد و نتونستم عکس بگیرم .مابقی عکس ها با گوشی گرفتم .واسه اینکه پستتون زیاد شد بقیه رو تو یه پست دیگه میذارم

پسندها (1)

نظرات (4)

♥مامی ملودی جون ♥
30 فروردین 94 12:34
ای جونم خوشحالم که بهتون خوش گذشته افرین دوست جون هفت سینت هم عالی بوده . بالاخره اون واحدهای کاراموزی توی کانون کوثر این جور جاها بدردمون خورد یادش بخیر اون ساندویچ های کتلت و یادته ؟هی وای من پیر شدیم رفت . وای کیک و نگو مردم از خنده کیک له شده با طعم گل های رز پرپری کگه ملودی میریخت روش خخخخخخخخخخخخ
مامی حدیثه
پاسخ
ممنون دوست جونی خووووودماخه یادش بخیر کاش میشد به اون روزا برگشت[
مامان پرهام
1 اردیبهشت 94 17:49
عالی بود مامانی،انشالله همیشه به شادی و تفریح مسافرت
مامی حدیثه
پاسخ
ممنون عزیزم
مامی نسیم ✿◕ ‿ ◕✿
4 اردیبهشت 94 13:46
میگم اغاز سال 1384 !!!!!! پس هنوز پارسا هم دنیا نیومده این ادما کی هستن من نمیشناسمشون ملودی کیه ؟ پارسا و طاها کی هستن من که هنوز ازدواج نکردم بچه ام کجا بوددددددددددد خووووووووووووووووووو
مامی حدیثه
پاسخ
داغونم.....
فروش اینترنتی عروسک های برنامه کلاه قرمزی
7 اردیبهشت 94 13:23
فروش اینترنتی عروسک های برنامه کلاه قرمزی برای خرید آنلاین به آدرس زیر مراجعه نمایید http://ninishop.rozblog.com/