8 ابان تولد مامانی....
سلام پسرکای شیرین و دوست داشتنی خودم.امسال تولد مامان افتاد تو محرم و مصادف شد با سوم محرم.پارسال بابایی یه جشن خانوادگی واسم گرفت که براتون نوشتم ولی امسال به احترام امام حسین خبری از جشن نبود.
صبح که از خواب پاشدم خیلی عادی رفتم سر کار و ظهر هم با مسعود برگشتیم خونه .هیچ خبری از تبریک و از این حرفا نبود .راستش فکر کردم یادش رفته همش تو دلم برنامه ریزی میکردم که اگه یادش رفت امروزو فلان و میکنم و ال و بل...
اومدیم خونه ناهار خوردیم و من و طاها خوابیدیم بابا هم پارسا رو برد کلاس زبان.حدود ساعت 5 وقتی از خواب پا شدم دیدم مسعود نیست پیش خودم گفتم حتما رفته پارسا رو از کلاس بیاره اخه کلاس پارسا ساعت 5 و نیم تموم بود .
تلفن زنگ خورد خاله الناز گفت ما داریم میایم خونتون...پیش خودم گفتم مامانم اینا حتما واسه ی تبریک تولدم دارن میان پاشم لااقل یه کیک ساده درست کنم .مثل این مظلوم ها پاشدم کیک پختم و شام هم اش دوغ و کتلت درست کردم.
بعد از نیم ساعت مهمونا اومدن بعد هم بابا.بابا و پارسا واسم کیک گرفته بودن و از اونجایی که با خاله در تماس بودن و فهمیده بود امشب مهمون داریم حلیم بادمجون و بساط شام هم خریده بود .خاله طناز و عمو سعید(عضو جدید خانواده) هم زنگ زدن و گفتن اونا هم میان . مسعود هم پاشد و رفت دنبال مامان بزرگ و بابا بزرگ و خاله شهدخت اونا رو هم اورد.یه مهمونی بی موزیک راه افتاد ....
موقع اوردن کیک شد ...حالا مونده بودم کدومشو بیارم ...و از اونجایی که دوست داشتم هر دو کیک رو بیارم اینجوری کردم...
این کیکی که شوشویی گرفته بود...
واینم کیک حدیثه پز....
و این هم نهایت کار...
بعد از کیک نوبت به هدیه ها رسید.همه هدیه یایی که زحمت کشیده بودن رو دادن .و نوبت بابا شد ...
پارسا از شروع مراسم همش میگفت هدیه من از همه خوشکل تره ...خیلی ذوق داشت هر چه سریع تر هدیه شو بده ولی طفلی بچم اون موقع خوابش برد
ولی بابا بجای اون هدیشو اورد .الهی فدای اون مهربونیت و سلیقه ی قشنگت بشم .واسم یه ایینه و شونه خریده بود .چند روز پیش داشتم ابرومو بر میداشتم دیده بود اینه ام شکسته...
این اولین هدیه ای بود که به سلیقه ی خودت واسم خریدی عزیزم .خیلی ممنون ...واقعا زیبا بود
بابایی هم واسم یه ایینه ی تزیینی گرفته بود .مثل همیشه خوش سلیقه.ممنوننم عزییییزم
ایشالا 120 ساله شم...