قند عسل های مامان و بابا

8 ابان تولد مامانی....

1393/8/23 19:00
نویسنده : مامی حدیثه
502 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرکای شیرین و دوست داشتنی خودم.بوسمحبتامسال تولد مامان افتاد تو محرم و مصادف شد با سوم محرم.پارسال بابایی یه جشن خانوادگی واسم گرفت که براتون نوشتم ولی امسال به احترام امام حسین خبری از جشن نبود.

صبح که از خواب پاشدم خیلی عادی رفتم سر کار و ظهر هم با مسعود برگشتیم خونه .هیچ خبری از تبریک و از این حرفا نبود .راستش فکر کردم یادش رفته همش تو دلم برنامه ریزی میکردم که اگه یادش رفت امروزو فلان و میکنم و ال و بل...

اومدیم خونه ناهار خوردیم و من و طاها خوابیدیم بابا هم پارسا رو برد کلاس زبان.حدود ساعت 5 وقتی از خواب پا شدم دیدم مسعود نیست پیش خودم گفتم حتما رفته پارسا رو از کلاس بیاره اخه کلاس پارسا ساعت 5 و نیم تموم بود .

تلفن زنگ خورد خاله الناز گفت ما داریم میایم خونتون...پیش خودم گفتم مامانم اینا حتما واسه ی تبریک تولدم دارن میان پاشم لااقل یه کیک ساده درست کنم .مثل این مظلوم ها پاشدم کیک پختم و شام هم اش دوغ و کتلت درست کردم.

بعد از نیم ساعت مهمونا اومدن بعد هم بابا.بابا و پارسا واسم کیک گرفته بودن و از اونجایی که با خاله در تماس بودن و فهمیده بود امشب مهمون داریم حلیم بادمجون و بساط شام هم خریده بود .خاله طناز و عمو سعید(عضو جدید خانواده) هم زنگ زدن و گفتن اونا هم میان . مسعود هم پاشد و رفت دنبال مامان بزرگ و بابا بزرگ و خاله شهدخت اونا رو هم اورد.یه مهمونی بی موزیک راه افتاد ....

موقع اوردن کیک شد ...حالا مونده بودم کدومشو بیارم ...و از اونجایی که دوست داشتم هر دو کیک رو بیارم اینجوری کردم...

 

 

 

 

 

 

 

این کیکی که شوشویی گرفته بود...

 

 

 

 

 

واینم کیک حدیثه پز....

 

 

 

 

 

 

و این هم نهایت کار...

 

بعد از کیک نوبت به هدیه ها رسید.همه هدیه یایی که زحمت کشیده بودن رو دادن .و نوبت بابا شد ...

پارسا از شروع مراسم همش میگفت هدیه من از همه خوشکل تره ...خیلی ذوق داشت هر چه سریع تر هدیه شو بده ولی طفلی بچم اون موقع خوابش برد خواب آلود

ولی بابا بجای اون هدیشو اورد .الهی فدای اون مهربونیت و سلیقه ی قشنگت بشم .واسم یه ایینه و شونه خریده بود .چند روز پیش داشتم ابرومو بر میداشتم دیده بود اینه ام شکسته...

این اولین هدیه ای بود که به سلیقه ی خودت واسم خریدی عزیزم .خیلی ممنون ...واقعا زیبا بودبوسبوس

بابایی هم واسم یه ایینه ی تزیینی گرفته بود .مثل همیشه خوش سلیقه.ممنوننم عزییییزممحبتمحبت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ایشالا 120 ساله شم...آرامآرامبغل

پسندها (1)

نظرات (10)

samira
24 آبان 93 15:36
سلام حدیثه جون تولدت مبارک خدا رو شکر بعد از ناامیدی کلی امیدوار شدی[
مامی حدیثه
پاسخ
سلام .اره واقعا نا امید بودم
مامی نسیم ✿◕ ‿ ◕✿
26 آبان 93 0:52
خخخخخخخخخخخخخخخخ چه پرو یعنی میخوای صد و بیست سال زنده بمونی خودم میکشمت نگران نباش . تولدت مبارک خدا منو بکشه که امسال همه تولدا رو یادم رفت
مامی حدیثه
پاسخ
خدا نکنه قربونت برم .ممنون
مامانی ماهان جون
5 آذر 93 13:26
وای پ تو هم آبانی هستی..تولددددددت خیلی خیلی مبارک عزیزم
مامی حدیثه
پاسخ
قربونت دوست گلم
مامانی ماهان جون
5 آذر 93 13:27
منم آبانی ام برا خودم تولد گرفتم تووووووپ
مامی حدیثه
پاسخ
قربونت برم که ماهی
مامانی ماهان جون
5 آذر 93 13:28
هههههههههههههه مث من رو کیکتم مینوشتی تولدم مبارک
مامی حدیثه
پاسخ
راست میگیییییا.....ایشالا سال بعد
مامانی ماهان جون
5 آذر 93 13:29
دست شوشویی درد نکنه دمش گرم ،برم سر شوشومو بکنم بزارم زیر پام قدم بزرگ شهشوشوی من کیک نگرفت
مامی حدیثه
پاسخ
قربونت برم عیبی نداره ولی عوضش تو واسه خودت سنگ تموم گذاشتی
مامانی ماهان جون
5 آذر 93 13:31
ای قربونت بشم پارسا جونم دستت درد نکنه چه هدیه خوشگلی
مامی حدیثه
پاسخ
خدا نکنه خاله مهربون
مامانی ماهان جون
5 آذر 93 13:31
ایشاللللللللللللله برا دعای آخرت
بانو
16 آذر 93 12:31
سلام مجموعه های آموزشی کودکان؛ فرصت یا تهدید www.banoo.ir/post/1358 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
مامان پرهام
5 بهمن 93 3:03
تولدت مبااااارک حدیثه جووووونم
مامی حدیثه
پاسخ
ممنون دوست جونی خودم