قند عسل های مامان و بابا

سفر به مشهد...

1393/7/3 10:55
نویسنده : مامی حدیثه
431 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  پسرکای ناز من.بالاخره بعد از سالها قسمت شد و امسال رفتیم زیارت امام رضا.هنوزم باورم نمیشه که رفتم .این اولین باری بود که به پا بوس امام رضا میرفتم .همین طور شما ولی بابایی قبلا رفته بوده ولی وقتی که کلاس چهارم دبستان بوده.خیلی دلمون میخواست بریم من که واسم ارزو شده بود .هر بار به دلیلی نمیشد بریم ولی امسال انگار امام رضا ما رو طلبیده بود .ممنون امام رضا که اجازه دادی به پابوست بیایم...

روز سه شنبه صبح ساعت 7 حرکت کردیم .طاها خواب بود و پارسا بد خواب.اباده طاها بیدار شد مشغول بازی با پارسا .ظهر رسیدیم یزد و ناهار رو اونجا خوردیم و سریع حرکت کردیم خیلی ذوق رسیدن داشتیم واسه همین بابا بکوب رانندگی میکرد.واسه شام رسیدیم فردوس شام رو اونجا خوردیم.بچه ها تو ماشین خوابشون برد . بابایی هم دو دقیقه ای یه بار خمیازه میکشید به تربت حیدریه که رسیدیم ساعت 11  و نیم بود .بابا گفت دیگه داره جاده رو دوتایی میبینه واسه همین همون جا تو تربت حیدریه تو چادر خوابیدیم.این اولین باری بود تو چادر میخوابیدیم.

فردا صبح ساعت 7 از تربت حیدریه به سمت مشهد حرکت کردیم و حدود ساعت9 صبح رسیدیم مشهد .

رفتیم نزدیک حرم هتل گرفتیم و یه استراحت کوتاه و دوش و بعد رفتیم حرم.وای که چقدر باصفا بود ...

ظهر برگشتیم هتل ناهار خوردیم و خوابیدیم.عصر دوباره رفتیم حرم و بعدش یه گشتی تو بازار زدیم و تا شب اونجا بودیم . فرداش یعنی پنج شنبه باز صبح رفتیم حرم و میخواستیم تا نماز ظهر اونجا باشیم بابا طاها رو داد به من و خودش و پارسا رفتن زیارت طاها پشت بابا گریه کرد .من به مسعود گفتم برو خودم ارومش میکنم .چشمتون روز بد نبینه تا 1 ساعت و 25 دقیقه به کوب گریه کرد .جوری بود که همه دورمون رو گرفته بودن خادما خوراکی میاوردن یکی اب میاورد یکی اسباب بازی خلاصه با هیچی اروم که نمیشد هیچ بدتر هم میشه .تو حرم هم انتن نمیداد که به مسعود زنگ بزنم بالاخره بعد از حدود 1 ساعت و نیم بابا مسعود اومد ولی طاها همچنان سر لج بود و به هیچ صراطی اروم نمیشد اونقدر گریه کرد که تا رسیدیم هتل از حال رفت.

عصر همون روز خونه ی عمم که مشهد زندگی میکنه دعوت بودیم .اونجاخیلی خوش گذشت پسر دختر عمم هم اونجا بود و با پارسا خیلی جور شده بود .

اخر شب هم با پسر عمم یه گشتی تو شهر زدیم و رفتیم از کوه سنگی دیزی سنگی خریدیم و شب برگشتیم هتل.

از اونجایی که به من مرخصی زیادی ندادن مجبور بودیم زود برگردیم.روز جمعه وسایلا رو جمع کردیم و از هتل اومدیم بیرون و رفتیم دوباره زیارت و با اقا خدافظی کردیم و  راهی شدیم .واسه ناهار رسیدیم تربت حیدریه .رفتیم توی پارک و بچه ها یه کم بازی کردن و باز دوباره راهی شدیم.واسه شام رسیدیم طبس .به امامزاده اونجا هست به نام حسین بن موسی کاظم که میشه برادر امام رضا .خیلی با صفاست .تصمیم گرفتیم شب رو اونجا بخوابیم .توی زائر سرا اتاق گرفتیم و اونجا خوابیدیم .

فردا صبح هم دوباره به سفرمون ادامه دادیم .بخاطر اینکه زودتر برسیم کویر رو انتخاب کردیم خیلی خوشکل ولی خسته کننده بود طاقت طاها تموم شده بود و اذیت میکرد .واسه ناهار رسیدیم یزد. بعد از ناهار هم مستقیم تا شیراز بدون توقف اومدیم.حدود ساعت 6 عصر هم خونه بودیم.

اینم از خاطره اولین سفر مشهد....

و اینم عکسای سفر...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این عکسای تو راه و خونه ی عمه بود عکسای حرم و امام رضا تو ادامه ی مطلب....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مرواتون همه سال                قند عسلا

پسندها (2)

نظرات (12)

مامی نسیم ✿◕ ‿ ◕✿
3 مهر 93 14:23
پس چند وقته نیستی رفته بودی مشهد بالاخره موفق شدی . سخته واقعا با بچه کوچیک . لا اقل خبر میدادی میرفتین حسینیه بابا بزرگم برای موندن شبا . اونجا دقیقا دو قدمه تا حرم . نه دیگه غریب شدی با ما حدیث خانوم
مامی حدیثه
پاسخ
اینقدر یه دفعه ای شد کهمن حتی با زری هم خدافظی نتونستم بکنم .تلفنی واست توضیح میدم
samira
4 مهر 93 4:04
زیارتتون قبول فرا رسیدن مدرسها رو هم بهتون تبریک میگم
مامی حدیثه
پاسخ
ممنون دوست جونی خودم .منم به شما تبریک میگم عزیزم
نگار
5 مهر 93 9:38
سلام زیارت قبول انشالا همه ساله باشید.سر کار میرید مگه؟
مامی حدیثه
پاسخ
سلام عزیزم .ممنون از لطفت.اره یه سه ماهی میشه .نگار جون ادرس وب یا سایتتو نذاشتی
♥پرنیان♥مامان متین
10 مهر 93 18:07
سلام خانومی همیشه ب گردش.. زیارت قبول داداشی
مامی حدیثه
پاسخ
سلام گلم ممنون از لطفت
بانو
14 مهر 93 16:30
سلام تدابیر پزشکی قبل از بارداری www.banoo.ir/post/1088 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
مامان پرهام
17 مهر 93 2:35
سلااااااااام زیارتتون قبووول عزیزانم
مامی حدیثه
پاسخ
سلام به روی ماهت .ممنون دوست جونی
مامان پرهام
17 مهر 93 2:35
ببخش عزیزم که دیر به دیر بهتون سر میزنم
مامی حدیثه
پاسخ
هر وقت بیای قدمت بر چشم
مامان پرهام
17 مهر 93 2:36
انشااله همیشه به شادی و تفریح و مساااافرت
مامی حدیثه
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان پرهام
17 مهر 93 2:36
بانو
28 مهر 93 15:55
سلام مدل لباس پاییزی بارداری را در بانو ببینید www.banoo.ir/post/1136 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
مامان پرهام
2 آبان 93 0:47